اثبات وجود خدا و توحید او
ابتدا بایستی وجود خدا را ثابت کنیم و از آن به عنوان مقدمه برای اثبات توحید استفاده کنیم :
ادله برای اثبات واجب متعال زیاد است :
1) برهان فطرت 2) برهان امکان 3) برهان محدودیت 4) برهان ضرورت و وجوب 5) برهان تدبیر و هدایت 6) برهان معلولیت 7) برهان نظم و تناسب 8) برهان حدوث و تغییر
در زیر هرکدام جداگانه به طور خلاصه مورد بحث قرار می گیرد :
1) برهان فطره :
ما خدا را با عقل بدیهی درک می کنیم " عقل بدیهی آن است که در مقابلش عقل نظری قرار دارد " وببا قلب خودمان به صورت علم حضوری خدا را می شناسیم .
استدلال :
قلب علم دارد به خدا آن هم از نوع علم حضوری " همانگونه که شخصی به نفس خود علم دارد " دلیل آن این است که هنگامی که تمام اسباب قطع شوند و مثلا شخصی در دریا بیفتد و بداند که دیگر انسان ها از آنجا رد نمی شوند قلبا به یک نیروی مافوق بشر اعتقاد دارد .
2) برهان امکان :
مقدمه
همه اشیاء از دو بخش تشکیل شده اند :
الف ) وجود در برابر عدم
ب ) ماهیت ( عبارت است از چگونگی و در جواب چیستی می آید )
با توجه به مقدمه بالا امکان دو صورت دارد :
1) امکان وجودی
2) امکان ماهیتی
امکان وجودی : متعلق بودن و مستقل نبودن یک موجود
امکان ماهیتی : از دو تعریف یا دو قسمت تشکیل شده :
1) ذات و ماهیت نسبت به وجود و عدم مساوی است و جهت موجود شدن یا عدم شدن دلیل خارجی می خواهد
2) سلب کردن مفهوم ضرورت وجود و عدم برای ماهیت
نکته :
در ماهیت نقیضان لا یجتمعان ولی یرتفعان " یعنی وجود و عدم نمی شود که با هم باشند ولی می توانند که هیچ کدام نباشند "
توجه : در صورتی که اصل را در فلسفه بر وجود قرار دهیم , تنها راه متصف شدن وجود به امکان همان تعریف امکان وجودی است و هرگز برمبنای امکان ما هوی وجود را بررسی نمی کنیم و اگر کسی امکان را برای وجود به حسب امکان ماهوی نقل کرده است این به سبب ماهیت وجود است .
علت عدم اتصاف وجود به امکان ما هوی :
چیزی نسبت به وجود و عدم سنجیده می شود که بتوان وجود و عدم را از آن سلب نمود یعنی خودش خالی از وجود باشد وگرنه نمی توان وجود را از آن سلب کرد در حالی که وجود این اقتضا را ندارد چون که وجود دارد و نسبت به عدم ممتنع است بلکه وجود نسبت به خودش ضروری است و نسبت به نقیضش (عدم) ممتنع است . پس وجود نسبت به وجود و عدم یکسان نیست.
با توجه به مقدمان بالا با هردومعنی امکان وجودی و ماهوی مبدا متعالی را ثابت می کنیم :
1) امکان ما هوی (روش ابن سینا) کل معقول یا واجب الوجود است نسبت به ذات خودش و یا ممکن الوجود است و یا ممتنع الوجود است به ذات خودش (یعنی تنها آن را تصور می کنیم و به چیز دیگری کار نداریم) شکی نیست که این عالَم موجود است به ضرورت پس نیاز به ایجاد کننده داشته یعنی که کسی یا چیزی می بایست که آنرا ایجاد کرده باشد . حالا اگر آن ایجاد کننده واجب الوجود باشد پس همان مطلوب ماست ولی اگر ایجاد کننده این عالم ممکن الوجود باشد پس خودش هم نیاز به یک ایجاد کننده دارد که اگر واجب الوجود باشد پس مطلوب ماست و لی اگر که بخواهد ممکن الوجود باشد یا باید که آن ممکن اول علت ممکن دوم باشد که دور حاصل می شود و تمام عقلای عالَم آن را باطل می دانند . و اگر آن ایجاد کننده ممکن اول بخواهد که ممکن دیگری باشد در اینجا تسلسل حاصل می شود که این هم باطل است از نظر تمام عقلا .
ساده تر بیان می کنم :
عالم ممکن است ذاتا و کل ممکن لذاته در وجود احتیاج به غیر دارد پس عالم نیاز به یک ایجاد کننده و نیاز به غیر دارد و اگر آن ایجاد کننده واجب الوجود باشد مطلوب ماست و در غیر این صورت منتهی می شود یا به دور یا به تسلسل که هر دو باطل است.
بطلان دور :
چرا که دور مقدم شدن شیء بر نفسش است و به این معنی که شیء وجود دارد قبل از این که به وجود آمده باشد . مثلا می گوییم علت الف , ب است و علت ب , الف است . در اینجا هنوز ب ایجاد نشده که الف حاصل شود و هنوز الف حاصل نشده تا ب حاصل شود .
بطلان تسلسل :
در تسلسل تمام اعضا ممکن هستند و اگر علت هر کدام بخواهد دوباره ممکن باشد تا ابد هم که پیش برویم علت واحدی یافت نمی شود که بگوییم همه از آن حاصل شده اند . درست همانند این که ما ملیون ها صفر را در کنار هم بگذاریم و انتظار داشته باشیم عددی حاصل شود و این محال است چرا که ملیارد ها صفر هم عددی حاصل نمی کنند .
نوع دیگری بیان می کنم:
کل عالم ممکن است و هر ممکن علت می خواهد که علت آن یکی از این چهار علت باید باشد و منحصر در یکی از این ها باید باشد :
عدم ، نفس ممکن , چیزی مثل ممکن , واجب الوجود
بطلان علت بودن عدم :
فاقد الشی لیس معطی الشی یعنی چیزی که خودش عدم است چگونه می خواهد چیز دیگری را حاصل کند.
بطلان علت بودن نفس ممکن :
شیء قبل از اینکه به وجود آید عدم است و در بالا ذکر شد که عدم نمی تواند علت باشد.
بطلان علت بودن چیزی مثل ممکن ( ممکن دیگری علت ممکن اول باشد.):
تمام ممکنات نیاز به علت دارند حالا این ممکن دیگر چگونه خودش ایجاد شده در حالی که عدم بوده و عدم چگونه می تواند خلق کند ؟
پس تنها مورد چهارم باقی میماند که باید تمام ممکنات به یک واجب الوجود برگردند و آن واجب علت همه باشد تا این مشکلات حاصل نشود .
حالا باید توجه داشت که این علت باید همچنان ادامه و بقا داشته باشد چرا که ممکن، وابسته به آن است همانگونه که در ابتدا به واسطه آن ایجاد شد , به خاطر استمرار علت یعنی همان امکان ماهوی .
2 ) امکان وجودی ( روش محقق سبزواری )
هنگامی که ما توجه می کنیم به وجود عینی (آنچه که در عالم خارج حاصل شده و وجود دارد) خالی نیست از یکی از این دوحالت :
1) یا واجب است یعنی که قیامش به ذات خودش است و مستقل است به صورتی که مخلوط با عدم نمی شود و نقصی در آن راه ندارد و صرف وجود است که کامل تر از آن وجود ندارد .
2) یا ممکن است به این معنی که نیاز مند به غیر خودش است و وجودش وابسته به غیر و علت دیگری است و کمال و اصل وجود او مشروط و مقید به غیر خودش است.
و وجود منحصر در این دو چیز است . یعنی یا موجودات مستقل هستند و یا اینکه غیر مستقل هستند .
حال اگر موجود خارجی اولین مورد باشد که همان مطلوب ماست و اگر که دومین مورد باشد نمی تواند که منفک باشد از وجود واجب الوجوب . به دلیل اینکه وجودی که نیازمند و فقیر است و متعلق به دیگری نمی تواند بدون علت خود و متعلق علیه و مفتقر الیه وجود داشته باشد و این خلاف فرض بالا در موجودات است که یا مستقل است و یا نیازمند . و در اینجا فرقی نیست که متعلق و فقیر واحد باشد یا متعدد , در طول هم باشند یا در عرض هم، به خاطر اینکه کل متعلق و فقیر و نیازمند به غیر از متعلق علیه و مفتقر الیه جدا نمی شود . در اینجا دیگر بحث دور و تسلسل هم وارد نمی شود و نیازی به باطل کردن دور و تسلسل نیست . وبدون این دو "رد کردن دور و تسلسل" خدا ثابت می شود .
3)برهان معلولیت
الف ) شکی نیست در وجود موجودات که در خارج هستند . کل این موجودات معلول هستند و کل معلول نیاز به علت دارد . پس کل این موجودات نیاز به علتی دارند که خودش معلول نباشد . فهو مطلوب (این مطلوب و همان حرف ماست)
ب ) کل موجودات این عالم معلول هستند و فرض عدم بر آن ها لازمه اش محال نیست (یعنی اگر نابود شوند محال(نیستی) حاصل نمی شود) و کل آنچه که از فرض عدمش محال ایجاد نمی شود , پس وجود , ذات آن نیست . یعنی که از نبود آن , عالم اشکالی پیدا نمی کند و وقتی که وجود برای او ذاتی نباشد پس باید از جایی وجود را به دست آورده باشد واین همان معنای معلولیت است .
نکته :
حالا اگر بگوییم معلولات نیاز به علت ندارند لازمه اش خلف در معلولیت است (یعنی که خلاف فرض معلولیت است که هر معلولی علتی می خواهد) و هم اینکه ترجیح بدون مرجح حاصل می شود یعنی که بودن او بر نبودنش مقدم شده . خوب چرا چیزی که علت ندارد حاصل شده و چرا عدم نمانده و چگونه بودن بر نبودن ترجیح پیدا کرده و این علت باید که مستقل در وجود باشد وگرنه یا دور حاصل می شود یا تسلسل که هر دو باطل است . ازاین دو مقدمه نتیجه گرفته می شود که کل موجودات محتاج به علت هستند به این دلیل که کل آن ها معلول هستند و نیازبه علت دارند که همان واجب الوجود باید باشد وگرنه معلولات بدون علت می مانند , چراکه کل معلولات نیاز به علت دارند و منفک شدن معلولات از علت محال است .
4) برهان ضرورت و وجوب :
شیء تا وقتی که واجب نشود وجود پیدا نمی کند و وجوب شیء حاصل نمی شود مگر اینکه عدم در آن راه نداشته باشد و این مساله حاصل نمی شود مگر اینکه علت تامه حاصل شود به دلیل اینکه کل موجودات عالم ممکن ذاتی هستند و ممکن اقتضاء وجود نمی کند همانگونه که اقتضاء عدم نمی کند و اگر فرض کنیم که وجود شیء مشروط به هزار شرط باشد پس ممکن نیست وجود آن شیء مگر اینکه هزار شرط آن حاصل باشد و علت آن محقق شود و اگر تنها یک شرط از شروط نباشد وجود او واجب نمی شود و در نتیجه وجود پیدا نمی کند و وجودِ ممکن محکوم است به ضرورت وجود. یعنی اول بایستی وجود ضرورت پیدا کند و بعد وجود حاصل شود . و وجودِ ممکن قبل از وجود شیء حاکی از وجود علت است چرا که بدون علت نه وجود است و نه ضرورت برای وجود
5) برهان حدوث و تغیر
کل عالَم متغیراست . وکل متغیر حادث است . در نتیجه عالَم حادث است . پس هرچه که حادث باشد نمی تواند که جسم باشد و همان واجب متعالی است به دلیل این که دور و تسلسل دفع شود .
اما حادث بودن :
بعد از ظهور تغییرات در اشیاء مادی و هرچه که ماده است ازصورتی به صورت دیگر و از کیفیت به کیفیت دیگر و از حالی به حال دیگر تبدیل می شود و هیچ شیء مادی نیست که تغییر و تبدیل پیدا نکند . و ماده تغییر پیدا می کند به انرژی و انرژی تبدیل به ماده می شود. و اما کل صورت و کیفیت و حال که متبدل هستند محکوم به عدم بوده اند و حادث بوده اند و ازاین مقدمات نتیجه گرفته می شود که عالَم، حادث، و نیاز به ایجاد کننده دارد و خود آن ایجاد کننده، حادث نباشد و تغییر و تبدیل نپذیرد وگرنه در ناحیه علل دور و تسلسل ایجاد می شود . بله این برهان با توجه به براهین دیگر کامل می شود .
6) برهان نظم و تناسب
کاملا مشخص است که هر نظمی یک ناظم دارد که آن ناظم یک غرض صحیح باید داشته باشد مثل خلقت گوش برای شنیدن و زبان برای تکلم، و تناسب یعنی مناسبت اَعمال منظم بعضی از آن ها با بعضی دیگر برای رسیدن به هدفی که مترتب است آن بر آن اعمال منظم و نظم یافته .
نظم و تناسب هم چیزی است که هر عاقلی در اجزا عالم و اشیا می بیند . حتما به اندام بدن خود و تناسب آن ها با یکدیگر نگاه کنید . مثلا تناسب این است که چشم روی صورت است و اگر چشم کف پا بود چه می شد ؟
و نظم و تناسب هنگامی که متعدد و مستمر باشد صادر نمی شودمگر از صاحب شعور که عالِم و حکیم باشد و از همین جا است که انسان از دیدن یک خانه به وجود معمار آن خانه پی می برد که از ساخت آن یک هدف ( زندگی در آن ) داشته است و همین طور در دیگر ساخته های بشر نیز یا پای صانع در کار است یا پای هنرمند و... و احتمال صُدفه (اتفاقی بودن) نمی توان داد . چرا که فعل منظم و متناسب و مکرر و مستمر سنخِیتی با صدفه و اتفاقی بودن ندارد . چرا که صدفه دارای شعور نیست . خوب حالا چگونه می توان گفت که خانه را یک ناظم و عالِم و حکیم ساخته و هدفی داشته و این همه خانه اتفاقی و بدون دلیل ساخته نشده اند ولی این دنیا و عالَم و این همه نظم و تناسب صدفه است ؟
7) برهان محدودیت
کل موجودات از ممکنات عالم محدود به حدودی هستند و کل محدود برایش حاد (حد زننده) وجود دارد . پس برای عالم ممکنات حاد وجود دارد که نباید خودش محدود باشد و باید که صِرف وجود باشد چرا که در غیراین صورت دور و تسلسل ایجاد می شود .
محدود بودن :
کل موجودات عالم ممکنات محدود به حدودی هستند , یا حد مکانی یا زمانی و یا غیر این دو حد از کیفیات و خصائص و حتی مجردات هم محدود به حدود مراتب وجود و اثباب مجردات هستند , یعنی محدود به اسباب خود هستند .
توجه داشته باشید که کل محدودیت از هر نوع که باشد از ناحیه غیر محدود است و این حدود که در ممکنات و محدودات است نشان دهنده معلول بودن آنهاست و لازم است که این علت به چیزی که خودش غیر محدود است منتهی شود . یعنی کسی که در قرآن از او به عنوان عزیز و صمد و قیوم و غنی یاد شده و در اینجا توجه داشته باشید حرفی نزنید که به دور و تسلسل کشیده شوید چرا که هر دو را عقلا باطل اعلام کرده اند .
8) برهان تدبیر و هدایت
وقتی که نظام منظم عالم هستی را نگاه می کنیم علاوه بر نظم و تناسب موجود، تدبیر و شعور و حکمت را هم مشاهده می کنیم به صورتی که هرموجودی به سوی وظیفه خود هدایت شده است با هدایت تکوینی و غریزی . شما به مورچه ها و زنبور های عسل نگاه کنید و یا به حیوانات دیگر که چگونه خانه می سازند و تولید مثل می کنند و غذا برای خود تهیه می کنند . پرواز کردن بلد هستند بدون این که کسی به آن ها آموزش دهد . شما نگاه کنید که چگونه زنبور گَردِ گل را به عسل تبدیل می کند و چگونه تمام زنبور ها داخل کندوی خود را شش ضلعی می سازند . آیاهمه این ها اتفاقی است . کجا دیده اید که مثلا طوفان شود و به طور اتفاقی هر بار که طوفان می شود مثلا یک درخت روی رودخانه بیفتد . ممکن است که یک بار طوفان شود و درختی روی رودخانه بیفتد ولی شاید صد طوفان دیگر اتفاق بیفتد ولی درختی روی رودخانه نیفتد , به این میگویند اتفاق , نه این که این عالم با این همه نظم اتفاقی باشد .
حال بحث انسان که سرجای خودش به کتاب( انسان موجود ناشناخته - نوشته آلکسیس کارل ) مراجعه کنید . شما نگاه کنید چگونه و با چه نظمی بدن دربرابر میکروب ها دفاع می کند و چه تدبیری این نظم را پیش بینی کرده و چه علم و قدرتی لازم بوده است .
شما نگاه کنید که هرکس به دنیا می آید ابتدا کودک است و بعد پیر می شود . چگونه این اتفاق است . چرا یک بار اتفاق نمی افتد که انسانی پیر به دنیا بیاید و هر چه زمان گذشت کوچک شود و وقتی کودک شد بمیرد ؟ جواب مشخص است . این ها همه ازروی شعور و تدبیر نظم بوده و یعنی نیاز به ناظم و مدبر و یک وجود با شعور هست تا این ها را خلق کند .
و اینک به اثبات توحید می پردازیم :
اثبات عقلی توحید :
در ابتدا اقسام توحید را بیان می کنیم :
الف ) توحید نظری: 1. توحید ذاتی 2 . توحید صفاتی 3 . توحید افعالی
ب ) توحید عملی: 1 . توحید تشریعی 2 . توحید عبادی 3 . توحیدتوحید استعانی 4 . توحید حبی
توجه داشته باشید بعضی از ادله اثبات مبدا متعالی کفایت می کند برای اثبات توحید ذاتی خداوند .
به طور مثال برهان فطرت دلالت می کند بر این که قلب توجه ندارد مگر بر حقیقت واحدی همان گونه که هنگام قطع امید از اسباب به یک قادر مطلق واحد توجه دارد نه به متعدد . مثلا وقتی در حال غرق شدن در دریا هستید میگویید خدایا کمکم کن که این خدا واحد است.
و مقتضی برهان محدودیت ، لاحدیت است که لازمه است برای صرفیت مبدا متعالی که لاحدیت هم در مورد خداوند با تعدد سازگار نیست چرا که کل واحد بر فرض تعدد محدود به حدود می شود در قبال واحد دیگر چرا که هرکدام در عرض دیگری است نه در طول دیگری و این خلف است در صرفیت خداوند و لاحدیه او و در نتیجه هرکدام از آنها در این که وجودش حد خورده نیاز به حاد دیگری دارد که در این صورت یا دور حاصل می شود یا تسلسل که قبلا بطلان آن ها را ثابت کردیم و در زبان فلاسفه صرفیه شیی لا یتثنی و لا یتکرر .
و امام صادق (ع) در جواب ذندیق فرمودند که :
خالی نیست گفته تو که خداوند دوتا باشد از این که آن دو از قدیم باشند و قوی و یا هردو ضعیف باشند و یا یکی قوی و دیگری ضعیف باشد . و اگر هر دو قوی و مطلق غیر متناهی باشند چرا هر کدام آن ها دفع نمی کند دیگری را و جداگانه تدبیر امور را به دست نمی گیرد ؟
و اگر یکی قوی و دیگری ضعیف باشد ثابت می شود که خدا یکی است چرا که دومی در مقابل اولی که قوی است عاجز است (در نتیجه عاجز نمی تواند که کمال مطلق و نا متناهی باشد و در نتیجه عاجز ، مخلوق کامل است .
در توحید افعالی هم می گوییم :
هنگامی که متوجه شدیم ذات واجب الوجود واحد است و مجالی برای تکثر و تعدد در او نیست مشخص می شود که غیر خداوندکه واجب الوجود است، باقی ، ممکنات هستند و ممکنات هم موجود هستند به وجود خداوند و همه در طول خداوند هستند و ممکن نیست که معلولی که در طول علت است ، با علت خود معارضه و ضدیت پیدا کند . و توحید افعالی که از آن توحید در خالقیت و ربوبیت است مستلزم توحید عبودی است چرا که عبادت مخصوص خالق و رب است .
نظرات شما عزیزان: